جدول جو
جدول جو

معنی تن داشتن - جستجوی لغت در جدول جو

تن داشتن
قبول داشتن، اعتراف کردن، پذیرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تاب داشتن
تصویر تاب داشتن
پیچیدگی داشتن، دارای پیچ و خم بودن
طاقت داشتن، بردباری داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غم داشتن
تصویر غم داشتن
کنایه از غصه خوردن، اندوه خوردن، غم خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جا داشتن
تصویر جا داشتن
جادار بودن، گنجایش داشتن، وسعت داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رو داشتن
تصویر رو داشتن
جسارت داشتن، پررو بودن
فرهنگ فارسی عمید
مبتلا به تب بودن. گرفتار تب بودن:
شاد کی باشد در این زندان تاری هوشمند؟
یاد چون آید سرود آنرا که تن داردش تب ؟
ناصرخسرو.
رجوع به تب و ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(شِ نُ تَ)
تازه و آبدار کردن.
- تر داشتن زبان، رطب اللسان:
تا زبان دارم زیبد که زبان
به ثنا گفتن او دارم تر.
فرخی.
روز و شب پیش همه خلق زبان
به ثنا گفتن او دارد تر.
فرخی.
فرخی، زیبد و واجب بود و هست سزا
که همه سال بدین شکر زبان داری تر.
فرخی.
و رجوع به تر شود
لغت نامه دهخدا
(اِ قَ / قِ صِ کَ دَ)
در گرفتاری و سختی قرار دادن. در رنج و مشقت داشتن کسی یا چیزی. در مضیقه و تنگی داشتن.
- به تنگ داشتن، به ستوه آوردن:
بدو گفت ما را چه داری به تنگ
همی تیزی آری بجای درنگ.
فردوسی.
- تنگ داشتن جنگ بر کسی، درمانده و عاجز کردن او را. عرصه را بر دشمن تنگ ساختن:
به یک خدنگ دژآهنگ جنگ داری تنگ
تو بر پلنگ شخ وبر نهنگ دریابار.
عنصری.
- تنگ داشتن جهان بر کسی، در زجر و سختی قرار دادن. در مشقت و تنگی نگه داشتن. آزار دادن. به ستوه آوردن:
جهان تنگ دارند بر زیردست
بر ایشان شودخوار، یزدان پرست.
فردوسی.
- تنگ داشتن خورش بر کسی، در سختی معیشت قرار دادن وی را:
بر او بر خورشها مدارید تنگ
مدارید کین و مسازید جنگ.
فردوسی.
- تنگ داشتن دل از کسی (به چیزی) ، غمگین و اندوهناک شدن از کسی (به چیزی). آزرده خاطر بودن از کسی (به چیزی) :
سپه خواست کاندیشۀ جنگ داشت
ز رستم بدانگونه دل تنگ داشت.
فردوسی.
شما دل به رفتن مدارید تنگ
گر از چینیان لشکر آید به جنگ.
فردوسی.
رجوع به دلتنگ شود.
- تنگ داشتن عرصه، تنگ داشتن میدان. دشوار و سخت گردانیدن کارزار بر کسی. راه گریز بستن بر کسی. در مضیقه قرار دادن کسی را:
گر اجل پیش آید از شادی معلق می زند
عرصه بر خصم تو از بس تنگ دارد روزگار.
اثر (از آنندراج).
رجوع به تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تمنا داشتن
تصویر تمنا داشتن
یوبه داشتن یاسگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شک داشتن
تصویر شک داشتن
تردید و شک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبه داشتن
تصویر تبه داشتن
باطل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخن داشتن
تصویر سخن داشتن
سخن گفتن بیان کردن، مکالمه کردن گفتگو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
طاقت داشتن تحمل داشتن، در رنج بودن درد داشتن، یا تاب داشتن چشم کسی. کمی حول (کجی) در چشم او بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابداشتن
تصویر تابداشتن
طاقت داشتن، تحمل داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تب داشتن
تصویر تب داشتن
تب گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنفر داشتن
تصویر تنفر داشتن
آژیغیدن بیزار بودن شمانیدن نفرت داشتن بیزار بودن کراهت داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تری داشتن
تصویر تری داشتن
رطوبتی بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جد داشتن
تصویر جد داشتن
سعی و کوشش داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غبن داشتن
تصویر غبن داشتن
زیان داشتن ضرر بردن
فرهنگ لغت هوشیار
اندوه داشتن غصه داشتن یا غم کسی یا چیزی داشتن، در اندیشه وی بودن باک از کسی یا چیزی داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لب داشتن
تصویر لب داشتن
شایستگی داشتن لایق بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دل داشتن
تصویر دل داشتن
جرات داشتن شهامت داشتن دلیر بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اذن داشتن
تصویر اذن داشتن
دستوری داشتن: پرگ داشتن دستوری داشتن مرخص بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مو داشتن
تصویر مو داشتن
مو داشتن ظرف چینی شیشه یی گلی. ترک داشتن آن
فرهنگ لغت هوشیار
دارای نان بودن، اسباب معاش رافراهم داشتن، سودمند بودن فایده داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
عار داشتن: ... تا اگر خویشاوند و همسایه درویش داری از ایشان ننگ نداری، خجل بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هش داشتن
تصویر هش داشتن
بهوش بودن هشیاربودن: (هش دار که گروسوسه عقل کنی گوش آدم صفت ازروضه رضوان بدرآیی) (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رو داشتن
تصویر رو داشتن
جسارت داشتن پر رو بودن: (رو داری این حرف را یه من بزنی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاب داشتن
تصویر تاب داشتن
((تَ))
طاقت داشتن، تحمل داشتن، در رنج بودن، درد داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنگ داشتن
تصویر تنگ داشتن
((~. تَ))
بر کسی سخت گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جا داشتن
تصویر جا داشتن
امکان داشتن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شک داشتن
تصویر شک داشتن
گمان بردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ننگ داشتن
تصویر ننگ داشتن
عار داشتن
فرهنگ واژه فارسی سره
شتاب در کاری
فرهنگ گویش مازندرانی
پایه داشتن، صاحب اصل و ریشه بودن
فرهنگ گویش مازندرانی